عطر خوش آسمان هایت، جاری است در حوالی مدینه. بوی دلنواز توست که در گستره خاک پیچیده. در شریان های زمین، شوق تماشایت جریان دارد.
بهارانه آمدنت خاک را شاعر کرده است. گل و گیاه و درخت، شیوه زیبای آمدنت را به شکوفه نشسته اند.
جهان، جاده های انتظار را دیری است سرگردان است.
کوله بار عشق را به دوش می کشد دنیا به جست وجوی شما.
چشمانت را، جان های عاشق حس کرده اند.
پرندگان ربیع الثانی بر شانه های مدینه، آمدنت را ترانه خوان شده اند.
قدم بر چشم های زمین نهاده ای و جهان روشن شد. صفا آورده ای به ماتمکده دل دنیا! روشنایی آوردی به شب های بی ستاره اهالی!
ای ستاره دنباله دار! عشق، امروز، در سایبان مهربانی تو منزل می کند. جهان، ده منزل را به بوی خوبت گشته و امروز، به یازدهمین خانه رسیده است.
آمده ای تا جهان، لحظه ای رها در جذبه ای اهورایی، زیر سایه سار امن ولایی ات بیاساید. آمده ای تا قصه انتظار بخوانی در گوش عالم.
آمده ای تا تاریکنای زمان از طلوع خالی نماند. چشم هایت می درخشد چون ستاره ای در آسمان های دلواپسی.
لبخند تو، نشانی باغ های دور از دست است. آمده ای با در زلال کلامت تا اهالی، تیر عشق و ارادت بگذارند بر دیوار ولایت و سِرِّ عشق بشنوند. آمده ای تا ستون شوی بنمای برافراشته شریعت را، تا دین در سایه گفتار و رفتارت جان بگیرد.
یا ابا محمد صلی الله علیه و آله ! در کوله بار حضورت، راز حقیقتی است که اذهان عالم را به هیاهو و تفکر کشانده است.
مدینه، از شانه های عالم بالا می رود.
جهان به هیاهوی جاودانه خیره مانده است. شوقی در رگ های ربیع الثانی می دود.
سلسله جبال عشق، به مهربانی یاد تو تکیه زده اند. آمده ای تا «معتمد»ها، در هوای خستگی ناپذیر ایمانت از پا بیافتند، تا میله های زندان، دربارش نیایش های عاشقانه ات جان بگیرند.
آمده ای تا راز غیبت را فاش کنی از پس پرده، تا در جذبه لاهوتی و اهورایی کلامت، «فطرس»های نصرانی، به زانو درآیند ارادت و ایمان را.
آمده ای تا در گستره اذهان «تشیع»، بذرهای نرگس بکاری برای فصل های آینده.
تا دوباره عشق، کوله بارش را به دوش بکشد قرن های طولانی در کوچه انتظار سرگردان باشد.

خدیجه پنجی